تنها درمان تنهایی

دست میکشم روی پیشانیم...
عرق سرد سرد...
تب است یا تاثیر خوابی که دیده ام نمیدانم...
با خودم فکر میکنم تنهایی اگر به نداشتن رفیق بود اینقدر درد نداشت که آدم دورتا دورش پر باشد از دوست اما نتواند درد دلش را نجوا کند...
راستی یارجان! تو به تنهایی ات عادت کرده ای؟
من اما نه. من هنوز بعد از رفتنت نتوانسته ام به تنهایی عادت کنم...
تنهایی قبل آمدنت با بعد رفتنت هزاری توفیر داشت...
شاید هم من تا نیامده بودی درکی از معنای تنهایی نداشتم...
حالا وقتی به تنهایی ام فکر میکنم بی اراده اشک از گوشه چشمم جاری میشود...
نه قطره قطره ها...
یکسره میبارد...
خنده دار نیست یارجان! آدم به حال تنهایی خودش گریه کند؟!
تا حالا به نبودن هیچکس فکر کرده ای وقتی همه هستند...
این جور وقتها که میگویم هیچکس نیست منظورم فقط تویی...
یک آدم مگر چقدر وسیع می‌تواند باشد که بودنش جای همه را پر میکند و نبودنش...
امان از نبودنش...
من فکر نکنم هیچوقت به تنهایی عادت کنم...
به نبودنت...
باید بلند شوم...
تنها درمان این عرقهای سرد روی پیشانی تربت یار است...
درست مثل تنها درمان تنهایی که حریم حسین(ع) است و بس...
#به_وقت_دلتنگی
#الهام_جعفری
#ممنوعه
#حسین_علیه_السلام
دیدگاه ها (۱۰)

ترجیح میدم فعلا بهش فکر نکنم...چون مادر هم درگیر شدند و اگر ...

من آدم دوری نیستم

تکلیف تو عاشقی بود...

سلامی از دلی تنگ به حریم دردانه خداوند#امام_حسین_علیه_السلام...

# رز _ سیاه PART _ 42 تارا: پشت سر هم سرفه میکردم گلوم بدجور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط